دوشنبه ۱۷ فروردین ۹۴
بالاخره آن روز هم خواهد رسيد كه من، از اين خانه از اين شهر و حتي از اين سرزمين، خواهم رفت! در آن روز، به جاي اشك ريختن در نداشتنم بخند و... بودن ها را قدر بدان! كه اگر نبودنت نبود، حال من هم بودم.!
- ۹۲ بازديد
- ۰ نظر
بالاخره آن روز هم خواهد رسيد كه من، از اين خانه از اين شهر و حتي از اين سرزمين، خواهم رفت! در آن روز، به جاي اشك ريختن در نداشتنم بخند و... بودن ها را قدر بدان! كه اگر نبودنت نبود، حال من هم بودم.!
يك روز اگر آمديـــــــــ و در امتداد پاييز درخت هاي يك باغ دختري را ديدي كه روي طلايي برگ ها زانو زده مبادا به تمام قد بايستي روبه روي او و زل بزني به خاكستري خاطراتش شايد رفته دلتنگيـــــ هايش را همــــــــــدم خاكـــ كند بسپارش به تنهايــــــي
پروانه آمد پرستو آمد سوسن،سنبل،بنفشه،همه آمدند همين چند لحظه پيش پيش پاي بهار نوروز هم سررسيد ماهي كوچك قرمز را نگاه، سرخوش از دنياي بلورين جديدش بي محابا مي رقصد من هم نشسته ام كنار خودنمايي سيب به خوشمزگي سنجد لبخند ميزنم. سكه ها را در آب مي اندازم و سير را كنارسماق و سمنو مينشانم. اشتباه نكن. اصلا نگاهم به در نيست! نرفتي كه برگردي تو همين جايي در دلم.